ادامه ی مطلب قبلی(عنایت شهید به یک خانم بی حجاب)
خوشحالی از خواب پریدم
از آن روز به بعد مرتب با دوستانم، مزار شهدا را در تهران و اطراف جستوجو کردیم که این شهید را پیدا کنیم، ولی موفق نشدیم تا اینکه با دوستانم قرار گذاشتیم که امروز بیاییم قزوین، شاید اینجا باشد و اگر نبود، همینطور به سراغ مزار شهدای سایر مناطق و شهرها برویم. اما حالا وارد محوطه اینجا که شدم و شکل و فرم مزار اینجا را در کنار گنبد امامزاده دیدم مطمئن شدم، مزاری که در خواب به من نشان دادهاند باید همینجا باشد.
موضوعی که آن خانم مطرح کرد برایم جالب بود، اما مطمئن بودم شهیدی به نام الضاریان نداریم و از طرفی تعجب کرده بودم که این خانمها با شکل و وضعی که دارند چگونه میتوانند دنبال چنین معنایی باشند و در واقع حرفهایشان را قبول نکرده و مجدداً گفتم: خواب شما انشاء الله که خیر است، اما ما نه در قزوین که در کل استان قزوین هم شهیدی با این نام نداریم.
این را که گفتم درِ دفتر باز شد و اینبار یکی از بچههای بسیجی که در آن ایام با ما همکاری داشت وارد دفتر شد. من هم به او گفتم: «محمدآقا با این خانمها برو سر مزار و همه سنگهای شهدا را نشان بده که ببینند شهیدی به نام الضاریان نداریم. او به همراه خانمها از در خارج شدند، حدود نیم ساعتی گذشته بود که دوباره آن خانمها به همراه محمد وارد دفتر شدند درحالیکه همهی آنها خوشحال بودند و میخندیدند. گفتم: حالا مطمئن شدید؟
دختری که نسرین صدایش میکردند جلوتر از بقیه وارد دفترم شد و با خوشحالی تمام گفت: دیدید دارید و به دروغ میگویید که چنین شهیدی نداریم؟ شما به سر و وضع ما نگاه کردید و فکر کردید داریم شما را مسخره میکنیم که راستش را نگفتید.
گفتم: چطور مگه؟
این را که پرسیدم محمد گفت:حاج آقا راست می گویند. شهیدی با این نام داریم.
من که حسابی جا خورده بودم و صددرصد مطمئن بودم چنین شهیدی نداریم، داشتم سنگکوب میکردم که گفتم: امکان ندارد، برویم و ببینم.
همراهشان از دفتر خارج شدیم. آنها هم مستقیم مرا بردند سر مزار " شهید محمد انصاریان" که دیدم به اشتباه روی سنگ قبر" انصاریان" را " الضاریان" نوشتهاند. خشکم زده بود، مانده بودم که این ماجرا چیست؟ و اینها چه کسانی هستند؟ و از همه مهمتر اینکه چگونه شهدا به این راحتی دست هر نیازمندی را میگیرند؟
خنده تلخی کردم و برایشان توضیح دادم که نام اصلی این شهید" انصاریان" است و به اشتباه روی قبر نوشته شده "الضاریان" و جالب اینجا بود که حدود بیست سال از قدمت این سنگ میگذشت و هیچکس، حتی خانواده شهید هم تا آن روز به این موضوع دقت نکرده بودند.
تقریباً سه ماهی از این ماجرا گذشته بود و من هم تقریبا ماجرا را فراموش کرده بودم که مجدداً یکی از روزهای جمعه در حال انجام کار در همان دفتر بودم که خانم قدبلند و محجبهای وارد دفتر شد. خانمی که همانند مادران و بستگان شهدا، خوشسیما، با وقار و متین بود. احساس کردم بایستی مادر یکی از شهدا باشد از جایم بلند شدم، سلام کردم و بدون اینکه او را شناخته باشم، گفتم: بفرمایید؟ فرمایشی داشتید؟
این را که گفتم، خندید و گفت: من را نشناختید؟
گفتم: نه. به جا نیاوردم.
گفت: من "نسرین" هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید "الضاریان" میگشتیم. این را که گفت حسابی جا خوردم. قیافهام را که دید گفت: امروز که پیش شما هستم مشکلی که داشتم کاملاً حل شده است. یعنی، شهید شما حل کرد.
او یک ساعتی نشست و جعبهی شیرینیاش را روی میز من گذاشت و اگرچه مشکلش را بازگو نکرد، اما از گفتههایش میشد فهمید که، زندگی از دست دادهاش را دوباره به دست آورده و همه آنها را مدیون شهید محمد انصاریان است
شهید#محمد_انصاریان🕊🌹
پی نوشت:بچه ها ما متوجه نیستیم ولی خدا با شهادت جوونا،نعمت بزرگی به ملت ما داده:)خدا به وسیله ی شهدا دل خیلی هارو بیدار کرده..خیلیا
خدایا شکرت بخاطر انقلاب اسلامی و همه ی شهدای اسلام..
(چقدر این عکس داره حرف میزنه)
منبع این مطلب کانال هر روز با شهدا در ایتا به ادرس:
https://eitaa.com/shahedan_aref
#عنایات_ویژه_الهی #عنایات_خاص_الهی
#عنایات_شهدا #عنایات_و_کرامات_شهدا #عنایات #عنایت #عنایت_شهدا #مزار_شهدا #مزار_شهید #عنایت_شهید_محمد_انصاریان
#شهید #شهید_عزیز #شهید_دفاع_مقدس #شهید_مقاومت #حلال #حرام #شهدا #شهدا_شرمنده_ایم #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ #راه_حق #شهید_راه_حق #رفیق_شهیدم #رفیق_شهید #رفیق_شهید_من #داستان #روایت #روایات #بنیاد_شهید
از آن روز به بعد مرتب با دوستانم، مزار شهدا را در تهران و اطراف جستوجو کردیم که این شهید را پیدا کنیم، ولی موفق نشدیم تا اینکه با دوستانم قرار گذاشتیم که امروز بیاییم قزوین، شاید اینجا باشد و اگر نبود، همینطور به سراغ مزار شهدای سایر مناطق و شهرها برویم. اما حالا وارد محوطه اینجا که شدم و شکل و فرم مزار اینجا را در کنار گنبد امامزاده دیدم مطمئن شدم، مزاری که در خواب به من نشان دادهاند باید همینجا باشد.
موضوعی که آن خانم مطرح کرد برایم جالب بود، اما مطمئن بودم شهیدی به نام الضاریان نداریم و از طرفی تعجب کرده بودم که این خانمها با شکل و وضعی که دارند چگونه میتوانند دنبال چنین معنایی باشند و در واقع حرفهایشان را قبول نکرده و مجدداً گفتم: خواب شما انشاء الله که خیر است، اما ما نه در قزوین که در کل استان قزوین هم شهیدی با این نام نداریم.
این را که گفتم درِ دفتر باز شد و اینبار یکی از بچههای بسیجی که در آن ایام با ما همکاری داشت وارد دفتر شد. من هم به او گفتم: «محمدآقا با این خانمها برو سر مزار و همه سنگهای شهدا را نشان بده که ببینند شهیدی به نام الضاریان نداریم. او به همراه خانمها از در خارج شدند، حدود نیم ساعتی گذشته بود که دوباره آن خانمها به همراه محمد وارد دفتر شدند درحالیکه همهی آنها خوشحال بودند و میخندیدند. گفتم: حالا مطمئن شدید؟
دختری که نسرین صدایش میکردند جلوتر از بقیه وارد دفترم شد و با خوشحالی تمام گفت: دیدید دارید و به دروغ میگویید که چنین شهیدی نداریم؟ شما به سر و وضع ما نگاه کردید و فکر کردید داریم شما را مسخره میکنیم که راستش را نگفتید.
گفتم: چطور مگه؟
این را که پرسیدم محمد گفت:حاج آقا راست می گویند. شهیدی با این نام داریم.
من که حسابی جا خورده بودم و صددرصد مطمئن بودم چنین شهیدی نداریم، داشتم سنگکوب میکردم که گفتم: امکان ندارد، برویم و ببینم.
همراهشان از دفتر خارج شدیم. آنها هم مستقیم مرا بردند سر مزار " شهید محمد انصاریان" که دیدم به اشتباه روی سنگ قبر" انصاریان" را " الضاریان" نوشتهاند. خشکم زده بود، مانده بودم که این ماجرا چیست؟ و اینها چه کسانی هستند؟ و از همه مهمتر اینکه چگونه شهدا به این راحتی دست هر نیازمندی را میگیرند؟
خنده تلخی کردم و برایشان توضیح دادم که نام اصلی این شهید" انصاریان" است و به اشتباه روی قبر نوشته شده "الضاریان" و جالب اینجا بود که حدود بیست سال از قدمت این سنگ میگذشت و هیچکس، حتی خانواده شهید هم تا آن روز به این موضوع دقت نکرده بودند.
تقریباً سه ماهی از این ماجرا گذشته بود و من هم تقریبا ماجرا را فراموش کرده بودم که مجدداً یکی از روزهای جمعه در حال انجام کار در همان دفتر بودم که خانم قدبلند و محجبهای وارد دفتر شد. خانمی که همانند مادران و بستگان شهدا، خوشسیما، با وقار و متین بود. احساس کردم بایستی مادر یکی از شهدا باشد از جایم بلند شدم، سلام کردم و بدون اینکه او را شناخته باشم، گفتم: بفرمایید؟ فرمایشی داشتید؟
این را که گفتم، خندید و گفت: من را نشناختید؟
گفتم: نه. به جا نیاوردم.
گفت: من "نسرین" هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید "الضاریان" میگشتیم. این را که گفت حسابی جا خوردم. قیافهام را که دید گفت: امروز که پیش شما هستم مشکلی که داشتم کاملاً حل شده است. یعنی، شهید شما حل کرد.
او یک ساعتی نشست و جعبهی شیرینیاش را روی میز من گذاشت و اگرچه مشکلش را بازگو نکرد، اما از گفتههایش میشد فهمید که، زندگی از دست دادهاش را دوباره به دست آورده و همه آنها را مدیون شهید محمد انصاریان است
شهید#محمد_انصاریان🕊🌹
پی نوشت:بچه ها ما متوجه نیستیم ولی خدا با شهادت جوونا،نعمت بزرگی به ملت ما داده:)خدا به وسیله ی شهدا دل خیلی هارو بیدار کرده..خیلیا
خدایا شکرت بخاطر انقلاب اسلامی و همه ی شهدای اسلام..
(چقدر این عکس داره حرف میزنه)
منبع این مطلب کانال هر روز با شهدا در ایتا به ادرس:
https://eitaa.com/shahedan_aref
#عنایات_ویژه_الهی #عنایات_خاص_الهی
#عنایات_شهدا #عنایات_و_کرامات_شهدا #عنایات #عنایت #عنایت_شهدا #مزار_شهدا #مزار_شهید #عنایت_شهید_محمد_انصاریان
#شهید #شهید_عزیز #شهید_دفاع_مقدس #شهید_مقاومت #حلال #حرام #شهدا #شهدا_شرمنده_ایم #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ #راه_حق #شهید_راه_حق #رفیق_شهیدم #رفیق_شهید #رفیق_شهید_من #داستان #روایت #روایات #بنیاد_شهید
- ۱۷.۹k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط